شهید قاسم علی راستگو
سالنامه شهید نام: قاسمعلی راستگو
49/04/1: تولد در روستای وسطی کلا، از توابع شهرستان قائمشهر استان مازندران
۱۰/۳/۱۳۶۶: نگارش وصیتنامه
۱۵/۳/۶۶- ۲۶/۴/۶۶: حضور در جبهه به عنوان داوطلب بسیجی
۲۵/۶/۶۶- ۱۲/۹/۶۶: حضور در جبهه به عنوان داوطلب بسیجی
۱۲/۹/۶۶: مجروحیت بر اثر استنشاق گازهای شیمیائی در حمله رژیم بعثی به فاو
۱۳۶۷: اخذ دیپلم در رشته علوم انسانی
۱۳۶۸: خدمت مقدس سربازی در سپاه پاسداران
۱۳۷۰- ۱۳۷۲: شرکت در کنکور سراسری و قبولی همزمان در سه دانشگاه
۱۳۷۲: ثبت نام در پایگاه بسیج دانشجویی و مسؤول فرهنگی دانشگاه امام صادق علیهالسلام
۱۳۷۳: تشکیل تیم فوتبال بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام
۲۰/۷/۱۳۷۴: شروع بیماری در اثر جراحات شیمیائی در حین بازی فوتبال در دانشگاه امام صادق علیهالسلام
۱۱/۸/۱۳۷۴: شهادت بر اثر جراحات شیمیائی در بیمارستان
زندگینامه شهید
شهید قاسم راستگو وسطی کلائی در سال۱۳۵۰ در روستای وسطی کلا از توابع شهرستان قائمشهر در استان مازندران و در خانوادهای متدین دیده به جهان گشود. قاسمعلی از بدو تولد طفلی مظلوم و معصوم بود.
از همان ورود به دبستان جابر بن حیان روستای وطی کلاء، اولیاء امور و همکلاسیهای وی نهایت رضایت را از او داشتند. او همچنین در دوران تحصیل ابتدایی به مکتب خانه روستا و نزد ملاعلی میرفت. مرحوم ملاعلی هر از چند گاهی برای قاسم پیغام میفرستاد که دلم برایت تنگ شده، بیا تا تو را ببینم، چون از او به عنوان بچهای پاک و قاری قرآن خوش صدا و خوبی یاد میکرد. وی پس از سپرینمودن دوران دبستان، به مدرسه راهنمایی یاسر و سپس دبیرستان شهید درزی شهرستان قائمشهر رفته و در رشته علوم انسانی مشغول تحصیل گردید.
قاسمعلی هم در محیط مدرسه و هم در منزل دارای اخلاقی خوب و خوش بوده و همه از او با عنوان فردی با تقوا، آرام و باهوش یاد میکردند. قاسمعلی پس از اتمام درس در مزرعه کشاورزی پدر مشغول کار شد، اما از حوادث انقلاب و جنگ تحمیلی نیز بی خبر و غافل نبود. او در طول مدت جنگ تحمیلی، بارها عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و در عملیاتهای مختلف شرکت داشت.
قاسمعلی برای آخرین دفعه در تاریخ ۲۵/۶/۱۳۶۶ به مدت سهماه در منطقه فاو و در گردان امام محمدباقرعلیهالسلام به صورت یک داوطلب بسیجی مشغول انجام وظیفه بود که در اثر حملات شیمیائی دشمن بعثی، دچار عارضه شیمیائی در ناحیه ریه گردید و جهت درمان به بیمارستان منتقل گردید.
او در عین برخورداری از اعتقادات و ایمان قوی، آنچنان از حجب و حیا برخوردار بود که حتی بیماری شیمیائی خود را نیز به کسی نگفته بود و همیشه هم سعی در پنهانکردن دفعات رفتن خود به جبهه و مسؤولیتهای خود را داشت. او با اینکه سابقه حضور در جبهههای جنگ را داشت، اما با این حال مجدداً پس از اتمام جنگ تحمیلی، دیپلم خود را اخذ کرد و به خدمت مقدس سربازی رفت و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت گردید.
او در طی مدت سربازی به فعالیت در پایگاه بسیج مسجد حُرّ روستای خود، یعنی وسطی کلاء نیز مشغول بود و اهتمامی جدی در برگزاری اردوهای نظامی و ورزشی و همچنین مراسمات ماههای محرم و رمضان داشت. قاسم همراه با تعدادی ازدوستان خود در پایگاه بسیج یک تیم فوتبال تشکیل داده بود و تلاش داشت به اسم فوتبال و ورزش، وحدت بین بچههای پایگاه بسیج را حفظ کرده و در عین حال با دیگر روستای مجاور نیز ارتباط برقرار کنند.
قاسمعلی در طول مدت سربازی و فعالیت در پایگاه بسیج، هرگاه فرصتی پیدا میکرد، در کارهای کشاورزی نیز به خانواده کمک میکرد. اصلاً به فکر تجملات نبود، اما با این حال همیشه یک دست لباس سفید و تمیز بر تن داشت، چراکه انسانی پاک و تمیز بود. شهید قاسمعلی راستگو پس از اتمام خدمت سربازی در سال ۱۳۷۲ در کنکور سراسری شرکت نمود و با رتبه ممتاز ۱۰۱ هم در رشته زبان و ادبیات عربی دانشگاه تهران، هم در رشته علوم سیاسی دانشکده وزارت امور خارجه و هم در رشته معارف اسلامی و حقوق دانشگاه امام صادق علیهالسلام قبول گردید و از آنجا که علاقه خاصی به رشته حقوق داشت، در دانشگاه امام جعفر صادق علیهالسلام ثبت نام کرد و در آنجا مشغول ادامه تحصیل شد.
او در دانشگاه نیز مثل دوران دبیرستان یکی از دانشجویان موفق بود و همه از او با عنوان یکی از دانشجویان مستعد و باهوش نام میبردند. قاسمعلی روحیهای بسییار فعال و پرنشاط داشت، از این روی در پایگاه بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام نیز فعالیتهای خود را شروع کرده و مسؤولیت انجام امور فرهنگی بسیج را بر عهده داشت. او همچنین یک تیم فوتبال نیز در میان دانشجویان دانشگاه تشکیل داده بود و قصد داشت در کنار تحصیل علم و تهذیب نفس وسلامت روح و روان، به ورزش و سلامت جسم خود نیز توجه کند. آری، او انسانی چند بعدی و همهجانبه بود و هیچگاه درس و تحصیل علم او را از حضور در جبهه و فعالیتهای فرهنگی و حتی ورزشی باز نداشته بود.
قاسمعلی زمانی که از دانشگاه خود در تهران به روستای خود باز میگشت، به یکی از گاودارهای نزدیک منزل میرفت و در آنجا کار میکرد تا هزینه رفت و برگشت خود به دانشگاه را تأمین کند، چراکه هیچگاه دوست نداشت برای مخارج خود از خانواده کمک بگیرد و سر بار کسی باشد. مهمترین تفریح او در زندگی، شرکت در مراسمات مذهبی مانند دهه محرم و ماه مبارک رمضان و نهایتاً فوتبال بود. و در نهایت در حین بازی فوتبال در دانشگاه امام صادق علیهالسلام بود که زمینگیر شد و دیگر نتوانست به بازی ادامه دهد. وقتی دوستانش او را به بیمارستان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تهران انتقال دادند، پزشکان بیماری او را بر اثر عارضه مواد شیمیائی تشخیص دادند. آری، همان مواد شیمیائی که در طول جنگ تحمیلی، توسط کشورهای اروپایی همچون آلمان و انگلستان برای عراق ارسال میشد تا بتوانند جلو مجاهدت و مبارزه رزمندگان غیور و جان بر کفی همچون قاسمعلی را بگیرد، اما جنگ تحمیلی در نهایت به نفع ایران به اتمام رسید و چیزی جز روسیاهی و خسارت برای عراق و حامیانش بر جای نگذاشت.
ریههای قاسم عفونت کرده بود و هرچند پزشکان متعهد و متخصص بیمارستانهای متعدد تهران تلاش کردند تا او را درمان کنند، اما تقدیر و سرنوشت همان شد که خود شهید سالها پیش در وصیتنامهاش نگاشته بود و آرزوی آن را داشت. آری، او شهادت را در همان سالهای جنگ تحمیلی و قبل از ورود به دانشگاه انتخاب کرده بود و با خدای خود عهد و پیمان بسته بود تا در این راه وی را به فیض عظیم شهادت برساند. و خداوند اینچنین از بنده خوب خود تشکر کرده و در شامگاه روز پنجشنبه مورخ ۱۱/۸/۱۳۷۴ و در حالیکه بیست روز در بستر بیماری بود، در اثر شدت جراحات و عوارض ناشی از مواد شیمیائی، مظلومانه دعوت حق را لبیک گفت و به دیار ابدیت شتافت.
وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتلوُا فی سَبیلِ اللهِ أمواتاً بَل أحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ(آل عمران/۱۶۹) یادی که هرگز از دلها نمیرود، یاد شهیدان است. به نام خداوند، با ستایش بیکران از محبوبی که نعمت اسلام را به ما ارزانی داشت. و با درود و سلام بر رسول گرامی حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم که با ابلاغ رسالت، بشریت را از جهل و گمراهی رها ساخت. و با درود بر دوازده اختر تابناک آسمان ولایت از حضرت علی علیهالسلام تا حضرت مهدی علیهالسلام که با ظهور خویش جهان را از مخزن عدالت پر خواهد ساخت و درود بر حضرت زهرا علیهاالسلام که الگوی زنان مسلمان گردید و دورد بر شهدای راه دین از صدر اسلام تا کربلای حسین علیهالسلام و درود و سلام بر همه شهدای گلگون کفن و لالههای دشتهای گرم و کوههای سر به فلک کشیده ایران اسلامی که با قطعه قطعه شدن بدن و ایثار و جان، ننگ و ذلت را از دامان ملت اسلام پاک کردند و با بیرون راندن دشمنان شکست خورده اسلام، فتح و پیروزی را برای ملت قهرمان و مسلمان خویش به ارمغان آوردند.
اکنون که این وصیتنامه را مینویسم، ۱۰/۳/۶۶ میباشد.مطمئناً این وصیت بعد از شهادتم به دستتان خواهد رسید. از همگان میخواهم که آن را به دقت خوانده، رعایت و اجرا نمایند.
ابتدا به هموطنان عزیزم عرض مینمایم که من یک بسیجی هستم. وظیفه من این نیست که در شهر و روستام آرام بمانم و عملم اکتفا به حرف شود. اکنون چشم و دل بگشائید و بشنوید ندای هل من ناصر حسینعلیهالسلام را و آنچه در حرف میگفتید، به آن عمل کنید. یا أیُّها الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولوُنَ مَا لا تَفعَلوُنَ(صف/۲) هموطنان عزیز، سعی کنید به سوی جبههها بروید و راه شهدا را ادامه دهید. پیروزی نزدیک است. آن موقع غم و اندوه میخورید که چرا نتوانستید از این لحظات حساس و شیرین و به یاد ماندنی استفاده کنید. چون جنگیدن در راه خدا شیرین است و شهادت به مراتب شیرینتر.
شهادت فوز عظیمی است که افراد بشر خاکی از درک آن عاجزند و آنان که رفتند و با روی خونی به حق واصل گردیدند، لذت این امر عظیم را میدانند. عزیزان؛ نکند در سوگم ناراحت باشید و بگویید بیچاره جوان بود و رفت، چراکه این بهترین صورتی است که میتوان دنیای فانی را ترک نمود. همه میروند و هرکس به راهی و این راه افضل و اکمل راههاست. پدر و مادر عزیزم؛ سلام و صد سلام به زیبایی چهرهتان. دست و پای شما را میبوسم و زحمات شما و آن درد و رنج شما، آن همه مشقت و بردباری را که برای من تحمل کردید، هرگز فراموش نمیکنم. من همچون درختی بودم که شب وروز به آن آب و غذا میدادید تا بعداً به بار بنشیند. ولی نیمه راه از شما جدا شده.
پدر و مادر مهربانم؛ شما زحمات زیادی برای من کشیدهاید. ولی من در عوض فرزند خوبی برای شما نبودهام، از شما میخواهم که مرا حلال کنید؛ چون شما خیلی خیلی در گردنم حق دارید. اگر نتوانستم جبران زحمات و رنجهای شما را بکنم و اگر جهادم در راه خداوند مورد قبول واقع گردید و لیاقت شهید شدن را داشتم، خداوند اجری عظیم و پاداش بزرگی به شماخواهد داد. از شما پدر و مادرم میخواهم نمونه صبر و استقامت باشید؛ چون این راه را خودم انتخاب کردم و با خدای خود عهد و پیمان بستم و بارها گفتم خدایا به تو عشق میورزم و در این راه از قطعه قطعه شدن، مفقود شدن و یا اسارت هراسی ندارم و همچنین بارها به خودم و خدای خود قول دادهام که اگر گلولههای دشمن قلبم را سوراخ سوراخ کند، دست از دین و انقلاب و رهبر معظم برنخواهم داشت. چون تنها وسیلهای که مرا به معشوق میرساند، شهادت در راه خداست. برادران و خواهران عزیزم، سلام. اگر از من بدی دیدهاید، مرا ببخشید؛ چون من فرصت نداشتم در راه تعلیم و تربیت شما عزیزان کمک کنم. شبها یا در انجمن و پایگاه محل بودم و یا در زمین فوتبال، لذا جا دارد که از همه شما پوزش بطلبم.
از برادران خوبم خصوصاً آقا اسفندیار میخواهم که در راه پیروزی و اهداف مقدس اسلامی و کشور عزیزمان ایران، سعی و تلاش کند. نگذارید دشمنان اسلام ضربهای بر پیکر انقلاب وارد کنند و همواره پیرو خط رهبری باشید. برادرم اسفندیار جان، پدر و مادر را دلداری بده، چون همواره مسؤولیت سنگین خانواده بر دوش شما بوده و هست و آقا شهریار را مواظب باش و به آقا شهریار نصیحت میکنم که درس را بخواند. اسفندیار جان، مواظب خواهران باش و به آنها توصیه کن که درسشان را بخوانند و زینبوار زندگی نمایند و حجاب را همواره رعایت کنند.
برادرم به پدر و مادر زحمتکش کمک کن، همواره یار و یاور آنها باش تا عدم حضور بنده مشکلی به وجود نیاید. برای همگان خصوصاً برای شما آرزوی موفقیت میکنم. خواهرانم؛ همچون زینب علیهاالسلام که راه حسین علیهالسلام را شجاعانه ادامه داده، باشید و پیامرسان خون من باشید. و از شما انتظار دارم ناراحتی به خود راه ندهید. نمیگویم گریه نکنید، بلکه گریه کنید، اما برای امام حسین علیهالسلام که با لب تشنه به شهادت رسید و کاری نکنید که منافقان و دشمنان قسمخورده و آنهایی که دنبال ثروتهای بادآورده و دنبال پست و مقام هستند را خوشحال کنید، بلکه طوری از مهمانان پذیرایی کنید؛ گویی که در مراسم شادی شرکت میکنید. درس بخوانید و به دانشگاه بروید و به پدر و مادر احترام بگذارید. برای شما هم آرزوی موفقیت دارم.
بسیجیان، دوستان، بستگان، ورزشکاران، هم محلیهای عزیز؛ سلام بر همگیتان، ضمن عرض سلام به یک یک شما عزیزان و سروران گرامی، اگر چنانچه در میان شما شخص خوبی نبودم، مرا ببخشید. به بسیجیان و دوستان و جوانان عزیز وسطی کلا، توصیه میکنم که ضمن سرلوحه قراردادن ایمان و اخلاق، تحصیلات که سر منشأ همه امور میباشد و همینطور ورزش را فراموش نکنید و همواره پشتیبان نظام مقدس اسلامی و رهبری معظم و کبیر انقلاب باشید و به همه عزیزان و دلسوختگان و نور چشمان انقلاب، خصوصاً به خانوادههای محترم شهدا و جانبازان احترام بگذارید و با آنها به مدارا و با محبت برخورد نمایید. تمام تلاش این باشد که جوانان محل به جایی برسند که مطمئناً هم برای کشور و هم برای انقلاب و محل مفید خواهند بود. به ورزشکاران عزیز سفارش میکنم که آرزوی دیرینه بنده را که همانا قهرمانشدن شما عزیزان و جوانان عزیز در صحنه ورزش خصوصاً فوتبال بوده است، را ادامه دهید و با هم مهربان باشید که دعای این حقیر موفقیت و سرافرازی بدرقه راهتان باد. به همه هم محلیهای عزیزم، سلام عرض مینمایم، اگر چنانچه فرزند خوبی برای این محل نبودم، امیدوارم که بنده را مورد عفو و بخشش قرار دهید.
در پایان به خانواده عزیزم نصیحت و سفارش میکنم که اگر خدا خواست و به دیار حق شتافتم(اگر لیاقت شهادت را داشتم) مرا در امامزاده سید سه تن دفن نمائید. مرا در حسینیه محل دفن نکنید، چراکه اولاً بنده خود را لایق این نمیبینم که در کنار شهدای عزیز باشم. ثانیاً محیط حسینیه کوچک میباشد و به عبارتی به خاطر امثال ماها هم شده، مردم به امامزادهها آمده و برای رفتگان خودشان فاتحه خواهند خواند. به همین خاطر بنده را در امامزاده سید سه تن دفن نمائید. انشاءالله که خداوند تبارک و تعالی بنده را قبول خواهد کرد. و از جمیع شما عزیزان خداحافظی خواهم نمود. شهدا را هر کجا دفن کنید، مطمئناً آن مکان با ارزش میباشد و در نزد خداوند و مردم شریف، عزیز و مورد احترام خواهد بود. و اگر در جبهه شهید شدم و جنازه مرا نیاوردند، پدر و مادرم هرگز ناراحت نباشید، بلکه روح من همیشه در پیش شما خواهد بود. فرقی نمیکند که شهید را در چه مکانی دفن نمایند. جبهه، جنگ، بهشت زهرا، حسینیه محل، امامزادهها، شهادت فقط برای رضای خدا هست و بس. والسلام علیکم
افزودن دیدگاه جدید